-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در باغ چون بالای تو سروی ندیدم راستی بنشین که آشوب از جهان برخاست چون برخاستی
2 چون عدل سلطان جهان کیخسرو خسرو نشان عالم بروی دلستان چون گلستان آراستی
3 ای ساعد سیمین تو خون دل ما ریخته گر دعوی قتلم کنی داری گوا در آستی
4 بر چینیان آشفته هندوی تو از شوریدگی در جادوان پیوسته ابروی تو از ناراستی
5 روی چو مه آراستی زلف سیه پیراستی وین شخص زار زرد را از مهر چون برکاستی
6 در تاب میشد جان مه چون چهره میافروختی تاریک میشد چشم شب چون طره می پیراستی
7 خواجو گر از مهر رخت آتش پرستی پیشه کرد چون پرده بگشودی ز رخ عذر گناهش خواستی