1 در گریه خون عاشقی کو خان و مان راتر نهد عاشق نخوانندش، مگر آنگه که جان راتر نهد
2 عشقی کز آب و گل بود، مژگان به حیله تر کند سیلی که از بامی رسد، جز ناودان راتر نهد
3 مژگان و ابرو را نشاند از مستی اندر خون من چون ترک را ره دادمی، تیر و کمان راتر نهد
4 گویند بعد از مردنم، کان مست ن بر خاک من چندان فشاند جرعه ها کین استخوان راتر نهد
5 مهمان من شو یکدمی تا پیش تو پر خون دلم خونابه ها ریزد برون، جان و جهان راتر نهد
6 هر جا که از تو خوی چکد، من خشک جانی برکشم مفلس که نقدی نیستش، لابد همان راتر نهد
7 مشنو که خسرو را زبان در ذکر جانان خشک شد کان خشک لب جز در سخن گه گه زبان راتر نهد