در خم گیسوی کافر کیش از امیرخسرو دهلوی غزل 23

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

در خم گیسوی کافر کیش داری تارها

1 در خم گیسوی کافر کیش داری تارها بهر گمره کردن پاکانست این زنارها

2 پرده بردار از رخی کان مایه دیوانگیست کز دماغ عاقلان بیرون برد پندارها

3 فتنه و جور است و آفت کار زار حسن تو حسن را آری بود اینگونه دست افزارها

4 آشتی ده با لبم لب را که آزارم به کام کز پس آن آشتی خوش باشد این آزارها

5 خارخاری در دلست و غنجهای خون بران چون کنم چون خود جز این گل نشکند زین خارها

6 هست در کوی تو بستانهای غم تا بنگری سبزه ها کز گریه رسته از ته دیوارها

7 عاشق کاه و علف دل نیست، بل نقل سگانست چون دل گاوان که بفروشند در بازارها

8 ناله ای دارم کش از دل گر برآرم بگسلد باربرداران مهار و بوستان افسارها

9 گفتمش جان می کنم خون می خورم بهر تو، گفت خسروا، مشتاق را جز این نباشد کارها

عکس نوشته
کامنت
comment