1 در جستن آن نگار پر کینه و جنگ گشتیم سراپای جهان با دل تنگ
2 شد دست ز کار و رفت پا از رفتار آن، بس که به سر زدیم و این، بس که به سنگ
1 حسودانت را داده بهرام نحس ترا بهره کرده سعادت زواش
1 دریغ! مدحت چون درو آبدار غزل که چابکیش نیاید همی به لفظ پدید
2 اساس طبع ثنایست، بل قویتر ازان ز آلت سخن آمد همی همه مانیذ
1 بینی و گنده دهان داری و نای خایگان غر، هر یکی همچون درای
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار