1 در ستایشهای شمس الدین نباشم مفتتن تا تو گویی کاین غرض نفی من است از لا و لن
2 چونک هست او کل کل صافی صافی کمال وصف او چون نوبهار و وصف اجزا یاسمن
3 هر یکی نوعی گلی و هر یکی نوعی ثمر او چو سرمجموع باغ و جان جان صد چمن
4 چون ستودی باغ را پس جمله را بستودهای چون ستودی حق را داخل شود نقش وثن
5 ور وثن را مدح گویی نیست داخل حسن حق گر چه هم می بازگردد آن به خالق فاعلمن
6 لیک باقی وصفها بستوده باشی جزو در شمس حق و دین چو دریا کی شود داخل بدن
7 حق همیگوید منم هش دار ای کوته نظر شمس حق و دین بهانهست اندر این برداشتن
8 هر چه تو با فخر تبریز آوری بیخردگی آن به عین ذات من تو کردهای ای ممتحن