- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در هر سخن، سخنور صد تاب میخورد این بوستان ز خون جگر آب میخورد
2 کج تابی حسود همان میکند دراز هرچند رشته سخنم تاب میخورد
3 گول زبان نرم، ز نارستان مخور ماهی ز طعمه، بازی قلاب می خورد
4 شاداب خوبی است ز بس عارض خوشش هرجا که میرسد دل من آب میخورد
5 چون غنچه ام، ز خانه خرابی شکسته دل این باغ گویی آب ز سیلاب میخورد
6 دایم بود مدار بزرگان ز کوچکان از دجله پشته آب به دولاب میخورد
7 خون میچکد چو تاک ز مد نگاه من گویا ز چشمه سار رخت آب میخورد
8 باشد برای روزی ما گردش فلک این چرخ بهر رشته ما تاب میخورد
9 باشد به یاد بستر خاکسترش اگر واعظ فریب جامه سنجاب میخورد