بر از ایرانشان ابن ابی الخیر کوش‌نامه 56

ایرانشان ابن ابی الخیر

آثار ایرانشان ابن ابی الخیر

ایرانشان ابن ابی الخیر

بر آشفت و با لشکر خویش گفت

1 بر آشفت و با لشکر خویش گفت که درد و غمان با شما باد جفت

2 همه دشمنان را بَرَم سوی کوه چو سوی صف آیم همه همگروه

3 ز دشمن گریزان، شما چون رمه همه توده گردیده پیشم همه

4 چو در جنگ زهره چنین داشتید ز نیواسب وز من چه کین داشتید؟

5 همی بود بایست برجای خویش به نزدیک جفت دلارای خویش

6 زنان شبستان بهند از شما بدین داستانی نهند از شما

7 کنارنگ گفتند کای شهریار به تندی زبان را تو رنجه مدار

8 هماورد ما گربُدی آدمی از این رزم هرگز که گشتی غمی؟

9 چو آن دیو دوزخ برآرد غریو بلرزد همی هفت اندام دیو

10 درختی ست گویی هر انگشت او بدرد دل از چهره ی زشت او

11 چو او را ببینیم در دشت جنگ بیفتد همی تیغ و زوبین ز چنگ

12 نه با اسب او اسب جوشد همی بپرّد روان چون خروشد همی

13 نمایید، گفت، از سپاهش به من نشان سلیح و کلاهش به من

14 که من چون مر او را ببینم ز دور کنم کرکسان را بر این دشت سور

15 یکی گفت آن کس که پیش سپاه سواری افگنده ست و کرده تباه

16 ز خون جوشن و تیغ او لاله رنگ دهان و لبانش چو کام نهنگ

17 بر آن دشت کاو اسب تازد همی تو گویی همی گوی بازد همی

18 به چشمش نیاید همی رزم هیچ به بازی و ناورد دارد بسیچ

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر