- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 منم امروز حدیث تو و مهمانی چند پاره از دیده و دلها همه بریانی چند
2 هر زمان کاتش سودای تو افزود عشق جای خاشاک بر آتش فگند جانی چند
3 دی سوی سوختگان دید و گفتی که که اند کافرا، گیر به بتخانه مسلمانی چند
4 تا تو از خانه برون آیی، هر دم چاک است بر سر کوی تو دامان و گریبانی چند
5 من ندانم که چه مرغم به یکی گلشن اسیر؟ که رود آخر هر مرغ به بستانی چند
6 ما پریشان دل و او می گذرد مست، او را چه غم، ار جمع نگردند پریشانی چند؟
7 خنده بیخبران است چو رنج دل ما می ندانیم چه رنجیم ز نادانی چند؟
8 حال ما دیده ای، گر، ای صبا، آن سو گذری بدهی یادش ازین بی سر و سامانی چند
9 خسروا، بر دل آتشکده بسیار گری کاین جهنم نشود کشته به بارانی چند