تشنه‌ام تا بکی آخر بده از خواجوی کرمانی غزل 869

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

تشنه‌ام تا بکی آخر بده آبی ساقی

1 تشنه‌ام تا بکی آخر بده آبی ساقی فی حشای اضطرمت نایرة الا شواق

2 عمر باقی بر صاحب‌نظران دانی چیست آنچه از بادهٔ دوشینه بماند باقی

3 عنت الورق علی قلقلة الاقداح و لنا القرقف فی بلبلة الاحداق

4 گر گل از گل بدمد بیدل جان افشانرا صحف تکتب بالدمع علی‌الاوراق

5 ایکه هستی ز نظر غایب و حاضر در دل فی‌الکری طیفک ما غاب عن اماق

6 تو اگر فتنه دور قمری نادر نیست که به رخسار چو مه نادرهٔ آفاقی

7 گرچه روزی به نهایت رسد ایام بقا فی‌الهوی لا تتناهی طرق العشاق

8 سر برای تو که هم دردی و هم درمانی جان فدای تو که هم زهری و هم تریاقی

9 ان للمغرم فی‌النشوة صحوا رفقا لا تلوموا واعینوا زمرا لفساق

10 دلق ازرق به می لعل گرو کن خواجو که مناسب نبود عاشقی و زراقی

11 جام می گیر که بر بام سماوات زنیم علم مرشدی و نوبت به اسحاقی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر