-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 من آن خاکم که در راه وفا رو بر زمین دارم ز سودای بتان داغ غلامی بر جبین دارم
2 ز مردن غم ندارم، لیک روزی کز غمت میرم فراموشت شود از من به عالم غم، همین دارم
3 فدا کردیم در عشقت دل و دین و ز من مانده همین جانی که آن هم بهر روز واپسین دارم
4 مرا گویند کاندر وصل او خوش باش، چون باشم؟ که چون هجران شبان روزی بلایی در کمین دارم
5 بسی گفتند خسرو را دل از مهر بتان بر کن سخن نشنوده ام اکنون، نه دل دارم، نه دین دارم