- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلم که لاف زدی از کمال دانایی نگر که چون شد از اندیشه تو سودایی
2 دمی اگر چه که جان من از تو تنها نیست به جان تو که به جان آمدم ز تنهایی
3 در انتظار نسیمی ز تو به راه صبا گذشت عمر گرامی به باد پیمایی
4 اگر چه عرصه عالم پر است از خوبان بیا که از همه عالم مرا تو می نایی
5 چو وصل نیست مرا، قرب تو همینم بس که استان خود از خون من بیالایی
6 چو گل فشانی بر دوستان خود کم از آنک مرا طفیل همه سنگسار فرمایی
7 دلم که رفت، نیاورد یاد هم چیزی از آن مسافر آواره گرد هر جایی
8 درید جامه عمر و نماند آن مقدار که زیر پا بکشم دامن شکیبایی
9 به بند باز نیامد چو خسرو از خوبان رهاش کن که بمیرد کنون به رسوایی