- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چنان زشتم، که ترسم چشم رحمت ننگرد سویم مگر فردا کشد رنگ خجالت پرده بر رویم
2 اقامت چون توان کردن، چو آمد نوبت پیری؟ درین میدان قد خم گشته چوگانست و، من گویم!
3 چنان در بستر افتادگی بر خویش میبالم که تنگی میکند بر تن، لباس نقش پهلویم
4 ندانستم ز حیرت یار کی برخاست از مجلس؟ تپیدنهای دل هرچند زد دستی به پهلویم!
5 چنان افشرده ذوق بردباری پا بدل واعظ که نتواند دگر از جای کندن حرف بدگویم