من از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 413

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

من نشستم ز طلب وین دل پیچان ننشست

1 من نشستم ز طلب وین دل پیچان ننشست همه رفتند و نشستند و دمی جان ننشست

2 هر کی استاد به کاری بنشست آخر کار کار آن دارد آن کز طلب آن ننشست

3 هر کی او نعره تسبیح جماد تو شنید تا نبردش به سراپرده سبحان ننشست

4 تا سلیمان به جهان مهر هوایت ننمود بر سر اوج هوا تخت سلیمان ننشست

5 هر کی تشویش سر زلف پریشان تو دید تا ابد از دل او فکر پریشان ننشست

6 هر کی در خواب خیال لب خندان تو دید خواب از او رفت و خیال لب خندان ننشست

7 ترشی‌های تو صفرای رهی را ننشاند وز علاج سر سودای فراوان ننشست

8 هر که را بوی گلستان وصال تو رسید همچنین رقص کنان تا به گلستان ننشست

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر