-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از بس که روز و شب غم بر غم کشیدهام شادی فکندهام غم بر غم گزیدهام
2 شادی به روی غم که غمم غمگسار گشت کم غم چو روی شادی عالم بدیدهام
3 گر نیز شادی است درین آشیان غم من شادیی ندیدهام اما شنیدهام
4 کس را مباد با من و با درد من رجوع زیرا که درد عشق مسلم خریدهام
5 تا کی ز درد عشق زنم لاف چون ز نفس دایم به دل رمیده به تن آرمیدهام
6 هرگز دمی نیافتهام هیچ فرصتی چندانکه با سگان طبیعت چخیدهام
7 گرچه قدم نداشتهام در مقام عدل باری ز اهل ظلم قدم در کشیدهام
8 در گوشهای نشسته بسی خون بخوردهام بر جایگه فسرده بسی ره بریدهام
9 عمرم گذشت در بچه طبعی و من هنوز از حرص و آز چون بچهٔ نا رسیدهام
10 هر روز در خزانهٔ عطار کمتر است دری که از سفینهٔ دانش گزیدهام