- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من نه آنم که بنالم ز دل افکاری خویش که مرا غایت کام است جگر خواری خویش
2 کام دل از تو نجویم که بسی خوش دارم خار خار جگر و سوز دل و زاری خویش
3 ای طبیب ار نکنی چاره من وقت خوش است که من خسته خوشم نیز به بیماری خویش
4 گر نشد روزی من روز وصال تو بس است شب تنهایی و کنج غم و بیداری خویش
5 صبر اگر یار بود در غم دل اهلی را گر تو یارش نشوی بس بودش یاری خویش
6 ماه در بازار حسنش لب روی اندوه است مشتری گو واقف ای قلب زر اندوه باش
7 دل بفکر آن دهان آسوده در کنج عدم چون دلت آسوده شد اهلی ز غم آسوده باش