مرا که نیست به خاک درت از خواجوی کرمانی غزل 609

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

مرا که نیست به خاک درت امید وصول

1 مرا که نیست به خاک درت امید وصول کجا به منزل قربت بود مجال نزول

2 اگر وصال تو حاصل شود به جان بخرم ولی عجب که رسد کام بیدلان به حصول

3 چنین شنیده‌ام از پرده ساز نغمهٔ شوق که ضرب سوختگان خارج اوفتد ز اصول

4 خموش باش که با کشتگان خنجر عشق خلاف عقل بود درس گفتن از معقول

5 بر اهل عشق فضلیت به عقل نتوان جست که عقل و فضل درین ره عقیله است و فضول

6 به روز حشر سر از موج خون برون آرد کسی که گشت به تیغ مفارقت مقتول

7 گذشت قافله و ما گشوده چشم امید که کی ز گوشهٔ محمل نظر کند محمول

8 میان ما و شما حاجت رسالت نیست چو انقطاع نباشد چه احتیاج رسول

9 مفارقت نکنم دیگر از حریم حرم گرم به کعبهٔ وصل افتد اتفاق وصول

10 چو ره نمی‌برم از تیرگی به آب حیات شدست جان من تشنه از حیات ملول

11 ببوس دست مقیمان درگهش خواجو بود که راه دهندت به بارگاه قبول

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر