1 من خود نرسم بوصل آنطرفه غزال ور هم برسم کجا رسم باری حال
2 صد ساله حیات من شد ازهجر تلف جبر همه چون شود بیکروز وصال
1 شمعی که گرم خشم تر از برق لامع است گر عالمی به جور بسوزد چه مانع است
2 برگشته است ماه من از مهر من دگر بازم مگر ستاره اقبال راجع است
1 جز داغ دلم چراغ شب نیست وز طالع تیره این عجب نیست
2 گر با سگت از ادب زنم دم او عفو کند ولی ادب نیست
1 هوای دیدنت ای ترک تند خوست مرا نگاه کن که هلاک خود آرزوست مرا
2 من شکسته چنان تلخ کامیی دارم که آب بی لب تو زهر در گلوست مرا