می‌نروم از جلال الدین محمد مولوی غزل 2108

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

می‌نروم هیچ از این خانه من

1 می‌نروم هیچ از این خانه من در تک این خانه گرفتم وطن

2 خانه یار من و دارالقرار کفر بود نیت بیرون شدن

3 سر نهم آن جا که سرم مست شد گوش نهم سوی تنن تنتنن

4 نکته مگو هیچ به راهم مکن راه من این است تو راهم مزن

5 خانه لیلی است و مجنون منم جان من این جاست برو جان مکن

6 هر کی در این خانه درآید ورا همچو منش باز بماند دهن

7 خیز ببند آن در اما چه سود قارع در گشت دو صد درشکن

8 ای خنک آن را که سرش گرم شد ز آتش روی چو تو شیرین ذقن

9 آن رخ چون ماه به برقع مپوش ای رخ تو حسرت هر مرد و زن

10 این در رحمت که گشادی مبند ای در تو قبله هر ممتحن

11 شمع تویی شاهد تو باده تو هم تو سهیلی و عقیق یمن

12 باقی عمر از تو نخواهم برید حلقه به گوش توام و مرتهن

13 می‌نرمد شیر من از آتشت می‌نرمد پیل من از کرگدن

14 تو گل و من خار که پیوسته‌ایم بی‌گل و بی‌خار نباشد چمن

15 من شب و تو ماه به تو روشنم جان شبی دل ز شبم برمکن

16 شمع تو پروانه جانم بسوخت سر پی شکرانه نهم بر لگن

17 جان من و جان تو هر دو یکی است گشته یکی جان پنهان در دو تن

18 جان من و تو چو یکی آفتاب روشن از او گشته هزار انجمن

19 وقت حضور تو دو تا گشت جان رسته شد از تفرقه خویشتن

20 تن زدم از غیرت و خامش شدم مطرب عشاق بگو تن مزن

21 خطه تبریز و رخ شمس دین ماهی جان راست چو بحر عدن

عکس نوشته
کامنت
comment