- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گیرم که نیست پرسش آزادگان فنت کم زانکه گاه آگهیی باشد از منت
2 خورشیدوار یک نظری کن که بر درند سرگشته صد هزار چو ذرات روزنت
3 ترکی و بهر رزم زره نیست حاجتت بس باشد آب دیده عشاق جوشتت
4 تو دانی و کسان، بحلت باد خون من باری ز بار من بود آزاد گردنت
5 افتادگان که بر سر کویت شدند خاک دامن کشان مرو که نگیرند دامنت
6 تو آفتاب حسنی و من در شب فراق وین تیره روزیم شده چون روز روشنت
7 مردم ازین هوس که چو جان در برت کشم کز جانست زنده هر کس و جان من از تنت
8 پیکان درون دل مکن، ای پندگو، زیان نی خار پاست اینکه برآید به سوزنت
9 بهر خدای چهره ز نامحرمان بپوش خسرو بس است بلبل نالان به گلشنت