1 آشفته ام از هجر و تو آشفته تر از من من بیخبر از خویش و تو هم بیخبر از من
2 گفتم که صنوبر غم قدت برد از دل او نیز خرابست بصد دل بتر از من
3 از پند عزیزان زره خواری عشقت گر من گذرم عشق ندارد گذر از من
4 گرد دل از آهستگی خواهش جورت عشق تو فرو شست بخون جگر از من
5 چونشمع من استاده بجان بهر هلاکم میرم ز فرح گر بودت میل سر از من
6 کارم چو مه نو بتمنا می کشد از هجر خورشید صفت گر نکنی کم نظر از من
7 اهلی قدری دامنم آلوده گر از می شاید که قضا عفو کند اینقدر از من