-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من کشته روی یار خویشم در مانده روزگار خویشم
2 زین غم که به کس نمی توان گفت شبهاست که غمگسار خویشم
3 در خون خود ار نباشمت یار پس یار تویی که یار خویشم
4 ساقی، بده آن قدح مرا، زانک من سوخته خمار خویشم
5 یاران چو قرار و صبر جویند از من نه که برقرار خویشم
6 ای ناصح من که می دهی پند می گوی که من به کار خویشم
7 گویند که، خسروا، چه نالی؟ من فاخته بهار خویشم