1 با دلبر خود بکام دل گشتم جفت بر شاخ طرب گل مرادم بشکفت
2 دی آمد و لطف کرد و بنواخت مرا میگفت چنین کنم چنان کرد که گفت
1 زهی تو حاکم عدل و جهان ترا محکوم زهی بحم تو گردن نهاده چرخ ظلوم
2 فکنده صیت تو در گوش روزگار طنین کشیده رای تو بر روی آفتاب رقوم
1 کیست که پیغام من بشهر شروان برد یک سخن ازمن بدان مرد سخندان برد
2 گوید خاقانیا اینهمه ناموس چیست نه هرکه دو بیت گفت لقب زخاقان برد
1 همه میامن این روزگار میمون باد همه سعدت این حضرت همایون باد
2 برآسمان معالی و اوج برج شرف قران مشتری و آفتاب میمون باد