دلکم برد بغارت ز برم از خواجوی کرمانی غزل 871

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

دلکم برد بغارت ز برم دلبرکی

1 دلکم برد بغارت ز برم دلبرکی سر فرو کرده پری پیکرک از منظرکی

2 نرگس هندوک مستک او جادوکی سنبل زنگیک پستک او کافرکی

3 بختکم شورک از آن زلفک شورانگیزک سخنش تلخک و شیرین لبکش شکرکی

4 چشمم از لعلک در پوشک او در پاشک لیکن از منطقکش هر سخنی گوهرکی

5 دلکم شد سر موئی و چو موئی تنکم تا جدا ماند کنارم ز میان لاغرکی

6 بر دلم عیب نگیرید که دیوانککیست چه کند نیست گزیرش ز پری پیکرکی

7 قدکم شد چو سر زلف صنوبر قدکی رخکم گشت چو زر در غم سیمین برکی

8 از تو ای سرو قدک کیست که بر خواهد خورد گر چه از سرو خرامان نخورد کس برکی

9 سرک اندر سرک عشق تو کردم لیکن با من خسته دلک نیست ترا خود سرکی

10 غمکت می‌خورم و نیست غمت غمخورکم هیچ گوئی که مرا بود گهی غمخورکی

11 خواجو از حلقکک زلف تو شد حلقه بگوش زانکه عیبی نبود گر بودت چاکرکی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر