بسکه به دل می زنم سنگ که از اهلی شیرازی غزل 107

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

بسکه به دل می زنم سنگ که دلدار رفت

1 بسکه به دل می زنم سنگ که دلدار رفت کار دل از دست شد دست هم از کار رفت

2 حال چه پرسی زمن از هجر سوخت کار به مردن کشید قصه ز گفتار رفت

3 بود مرادم که زود شب بشود روز وصل کی به مراد کسی چرخ ستمکار رفت

4 عمر گرانمایه رفت هجر در آمد زدر پای گریزم نماند قوت رفتار رفت

5 ساقی مجلس برفت بزم بر آمد بهم گل زچمن شد برون رونق گلزار رفت

6 اهلی اگر جان کنی صرف سگانش رواست زانکه در آن حلقه دوش ذکر تو بسیار رفت

عکس نوشته
کامنت
comment