-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش مستانه شد حدیثش پیچیده شد زبانش
2 گه میفتد از این سو گه میفتد از آن سو آن کس که مست گردد خود این بود نشانش
3 چشمش بلای مستان ما را از او مترسان من مستم و نترسم از چوب شحنگانش
4 ای عشق الله الله سرمست شد شهنشه برجه بگیر زلفش درکش در این میانش
5 اندیشهای که آید در دل ز یار گوید جان بر سرش فشانم پرزر کنم دهانش
6 آن روی گلستانش وان بلبل بیانش وان شیوههاش یا رب تا با کیست آنش
7 این صورتش بهانهست او نور آسمانست بگذر ز نقش و صورت جانش خوشست جانش
8 دی را بهار بخشد شب را نهار بخشد پس این جهان مرده زندهست از آن جهانش