- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از جگر خوناب اشکم خوش به سامان میرسد وه چه رنگین کاروانی از بدخشان میرسد
2 میرسد صد ره مرا از ناتوانی جان به لب تا نگاه حسرت از چشمم به مژگان میرسد
3 میکشد بیش از تو زحمت رزق، تا یابد ترا میرسد تا بر لبت، جان بر لب نان میرسد
4 نیست از الوان نعمتها، به جز زحمت ز تو همچنان کز لقمه، خاییدن به دندان میرسد
5 رخ چو کاهی شد ز پیری، دل به خود یک جو مبند خوشه گردد زرد، چون عمرش به پایان میرسد
6 چهره دل میکند پاک از غبار یاد شهر دست واعظ گر به دامان بیابان میرسد