1 در خرابات عشق سرمستم از ازل بود تا ابد هستم
2 این سعادت نگر که دستم داد کمری بر میان او بستم
3 بر لبم لب نهاد بوسه زدم جان به جانان به ذوق پیوستم
4 بر در میفروش رندانه با حریفان خویش بنشستم
5 چشم سرمست او چو می نگرم زان نظر همچو چشم او مستم
6 عقل مخمور دردسر می داد شکر گویم که رفت و وارستم
7 نعمت الله رسید مستانه ساغر می نهاد بر دستم