-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز خونم سیر کی گردد که با لعلش نظر دارم ز چشمم میکشد تا قطرهای خون در جگر دارم
2 مکن منع از سجود خود مرا ای سرو چندانی که در راهت رخ زردی نهم بر خاک و بردارم
3 چو رو در قبله میآرم سجودم بهر آن باشد که از محراب ابرویت خیالی در نظر دارم
4 کجایی آفتاب من که شب تا روز در راهت به جان کندن چراغ دیده در راه سحر دارم
5 طبیبا حال اگر پرسی که دردم را کنی درمان برو درد سرم کم ده که من دردی دگر دارم
6 چو ناصح در زبان آید مرا موی از بدن خیزد کزان تیغ زبان در دل هزاران نیشتر دارم
7 نه تنها از خیال زلف او مویی شدم اهلی که دستی با خیال موی آن هم در کمر دارم