1 آبرویم ز آتش سودای خوبان شد به باد خاک بر سر می کنم از دست ایشان داد داد
2 زلف تو سرمایه عمر دراز است، ای پسر زانکه از سودای زلفت می رود عمرم به باد
3 از شب غم بر سر من صبح پیری می دمد حبذا عهد جوانی، گوییا آن بود باد
4 زین صفت کز آتش دل دود بر سر می رود روشن است این کاخرم باید چو شمع از پا فتاد
5 ای که برکندی دل از پیمان یاران قدیم گاه گاهت یاد باید کرد از عهد وداد
6 بخت یارت شد، مبارک طالع فیروز روز نیک بختی مقبلی کو را قبولت دست داد
7 خسرو از دوران گیتی محنت و غم دید و بس دولت او بود و بخت او که از مادر نزاد