کشد رشکم، اگر دانم کس احوال از واعظ قزوینی غزل 557

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

کشد رشکم، اگر دانم کس احوال مرا دیده

1 کشد رشکم، اگر دانم کس احوال مرا دیده که هرکس بیندم احوال، پندارم ترا دیده

2 گر از نادیدنش سوزد، جزای این ستم باشد که افگند از گل آن چهره در آتش مرا دیده

3 چرا چون دل نباشد خون چکان پیوست چشم من زهر تار نگاه خویش میدانی چها دیده

4 گل نظاره یی نتواند از باغ رخش چیدن ز بس گم کرده در بزم وصالش دست و پا دیده

5 نباشد فیض مژگانی که چشم از غیر خواباند کم از فیضی که شاهنشاه از بال هما دیده

6 ز بس گردیده پر، ویرانه دل از غبار غم کند خونابه دل را خیال توتیا دیده

7 ز هر نقش قدم واعظ بره چاهی است، چون نرگس مده از کف عصا و، بر مدار از پیش پا دیده

عکس نوشته
کامنت
comment