- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گیرم که دل از یاد تو خرسند توان داشت بی جان تن فرسوده نگه چند توان داشت
2 خود گوی که این طوطی دلسوخته تا چند در حسرت آن لعل شکر خند توان داشت
3 با اینهمه تلخی نتوان ساخت که آخر یکبوسه زان لب چون قند توان داشت
4 سودا زده چون گوش کند پند خردمند این شیوه طمع هم ز هردمند توان داشت
5 ناصح همه حکمت بود این پند تو لیکن گر هوش بود گوش برین پند توان داشت
6 عهد تو و سوگند تو بسیار نپاید کافر بچه را چند بسوگند توان داشت
7 اهلی زهوای تو کسش باز نیارد سیمرغ نه مرغیست که در بند توان داشت