- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آنم که زین بر اسب تمنا نهادهام تا لاجرم، چو باد سوار و پیادهام
2 افتادهام چو مشک بر آتش به جرم آنک در بر هزار نافه خاطر گشادهام
3 لرزندهام ز جنبش هر باد و بر حقم زیرا چو شمع مجلس شاهان ستادهام
4 مفلس شدم ز سیم، بماند این یک از هنر صد کنج در خزانه خاطر نهادهام
5 زان کنج دست نقب زمان کوته است از آنک سی سال شصت بار زکاتش بدادهام
6 منگر به خامشیم که بر سنگ تجربت چون مشک سودهام، نه چو کافور سادهام
7 طوفان صاعقه است مرا، در جگر چو ابر بر طارم فلک، نه گزاف ایستادهام
8 الحق، تَغابُنی است که با این همه نری مَغبون کند، به شعبده ایام مادهام
9 دزدم برهنه کرد بدان سان که گوییا این لحظه از مشیمه مادر بزادهام
10 ای آنکه، دست گیری افتاده رسم توست وقت است، دست گیر که سخت اوفتادهام