بس که اندر دل فرو بردم از امیرخسرو دهلوی غزل 99

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

بس که اندر دل فرو بردم هوای نیش را

1 بس که اندر دل فرو بردم هوای نیش را شعله افزون تر برآمد سوز داغ خویش را

2 دشمنی دارم که جان قربانی او می کنم زانکه تیری در خور است این کافر بدکیش را

3 چاشنی درد دل آنکس که نشناسد حقش بردل مجروح خود مرهم شناسد نیش را

4 اشک طوفان ریز، بهر جستن وصلم چه سود؟ شست نتوان چون ز بخت مدبران درویش را

5 گر به یک غمزه نمردم من، مکن خسته دلم ناوکی گر رفت کج، نتوان شکستن کیش را

6 پندگو کایدبرین دل سوخته گویی خس است کو به اصلاح چراغ آید بسوزد خویش را

7 باز چون از دست مقبل در هوا گیرد شکار مرغ بریان ز آستین بیرون برد درویش را

8 خسروا، دیده فرو بند و مبین روی رقیب زانکه مرهم خوش نباشد دیده های ریش را

عکس نوشته
کامنت
comment