دور از درت به تیغ نه از بهر از اهلی شیرازی غزل 993

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

دور از درت به تیغ نه از بهر جان شدم

1 دور از درت به تیغ نه از بهر جان شدم اندیشه از ملال تو کردم از آن شدم

2 پایم ندید رفتن ازان در چو راندی ام گویی گداختم همه تن تا روان شدم

3 بس در پی وصال تو میگشتم و نشد اکنون تو دست گیر که من ناتوان شدم

4 چندان براهت آمده ام دمبدم که دی میآمدی تو من ز خجالت نهان شدم

5 دیدم هلاک خویش چو اهلی بچشم خویش اول نظر که صید تو نا مهربان شدم

6 همچو مجنون همنشینی با من آهو چون کند شیر اگر با من نشیند دل ز دردش خون کنم

7 شعله شوق تو آتش در دلم ایشمع زد خواستم پروانه وش این شعله را افزون کنم

8 عیب باشد خوبی لیلی ستودن پیش تو عیب باشد گر حکایت منهم از مجنون کنم

9 گر چو اهلی پیرم از جور جوانان ای پسر از که کردم کامرانی کز تو هم اکنون کنم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر