1 هر چند از وصالت ای آفتاب دورم یکذره نیست هرگز در دوستی قصورم
2 چندان رخ تو دیدم کز دیده در دل آمد اکنون بدیده دل می بینم و صبورم
3 در غیبت از خیالت جانم حضور دارد چون در حضورت آیم از غیر بیحضورم
4 امروز ای پریرخ کز حسن آفتابی در سایه توام من از خود مساز دورم
5 از سوز عشق اهلی دل زنده شد چو شمعم روزیکه هم بمیرم خیزد ز خاک نورم