-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از عشق در اندرون جانم دردی است که مرهمی ندانم
2 بی روی کسی که کس ندید است خونابه گرفت دیدگانم
3 از بس که نشان از تو بجستم نه نام بماند و نه نشانم
4 گویند که صبر کن ولیکن چون صبر نماند چون توانم
5 جانا چو تو از جهان برونی جان گیر و برون بر از جهانم
6 زین مظلم جای خانهٔ دیو برسان به بقای جاودانم
7 بی تو نفسی به هر دو عالم زنده بنمانم ار بمانم
8 تا عشق تو در نوشت لوحم مانند قلم به سر دوانم
9 عطار به صبر تن فرو ده تا علم یقین شود عیانم