-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مستم که امشب گوییا میهای پنهان خورده ام من با خیال خویش می با نامسلمان خورده ام
2 نی نی که خوردم خون خود،چون پوشم ازتو،چون رخم بر من گواهی می دهد هر می که پنهان خورده ام
3 از تشنگی آن دو لب می آیدم خون در جگر مردم که در خواب از لبش دوش آب حیوان خورده ام
4 این نیم کشت غمزه را بیرون میارید از لبش تا جان هم آنجایم رود کز یار پیکان خورده ام
5 ای مست جان خوشدلی، بر جان من طعنه مزن تو جام عشرت خورده ای، من جام هجران خورده ام
6 وقتی به خسرو گفته ای «کت من به دست خود کشم » چندین همه غمهای تو از شادی آن خورده ام