مستم و در جوش می بینم دل از اهلی شیرازی غزل 866

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

مستم و در جوش می بینم دل مجنون خویش

1 مستم و در جوش می بینم دل مجنون خویش آتشم ای گریه منشان تا بریزم خون خویش

2 گر نریزی جرعه یی در کام من چون دیگران خنده یی در کار من کن از لب میگون خویش

3 جمعی از وصل تو شاد و جمعی از جام تو مست من به محرومی چه سازم با دل محزون خویش

4 قامت سرو سهی گفتی قیامت میکند آه اگر بینی خرام قامت موزون خویش

5 غیر عشق من که باشد همچو حسنت برقرار هرچه بینی عاقبت میگردد از قانون خویش

6 تا بکی هنگامه گرم از قصه بیهوده ام شرمسارم کردی از افسانه و افسون خویش

7 شب ز تاریکی هلاکم روز میسوزم چو شمع سوختم اهلی ز بخت و طالع وارون خویش

عکس نوشته
کامنت
comment