- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بسکه از بخت خویش مایوسم جاودان اندرین سرای سپنج
2 روز تا شب بسان نرادان با غم دل همی زنم شش و پنج
3 استخوانیست پیکرم بی گوشت مانده بر جای چون شه شطرنج
4 پیکرم را بود چو زلف بتان شکن و تاب و پیچ و چین و شکنج
5 بدماغ و دلم زمانه نهشت فکر موزون و طبع قافیه سنج
6 راست گوئی که خورده ام افیون یا شراب و حشیش و بذر البنج
7 سمر است این سخن که گنج رسد مردمان را پس از کشیدن رنج
8 گر چنین است بنده را ز چه روی از پس رنجها نیاید گنج
9 آری ار بخت من مساعد بود تن زارم نخستی از قولنج