دلخوشم از عشق جان از شاه نعمت‌الله ولی غزل 945

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

دلخوشم از عشق جان افزای خویش

1 دلخوشم از عشق جان افزای خویش دوست دارم یار بی همتای خویش

2 در نظر نقش خیالش بسته ام خوش نشسته نور او بر جای خویش

3 کنج میخانه بود مأوای ما جنت المأوای ما مأوای خویش

4 آبروی عالمی از ما بود نه ز جوی غیر از دریای خویش

5 شمع عشقش آتشی خوش برفروخت سوختم ازعشق سر تا پای خویش

6 هر که او سودای عشقش می کند می کند سر در سر سودای خویش

7 نور چشم نعمت الله دیده ام روشنست از نور مه سیمای خویش

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر