- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خلق گویندم با بار گنه بر در میر چون دوی هست برون از در دوراندیشی
2 گفتم ارمیر به جان من مسکین تازد گر دریغ آرم از او، هست ز نادرویشی
3 ریگ صحرا را بر جرم من افزونی نیست لیک بخشایش او راست به جرمم بیشی
4 عفو او برق و گناه من شرمنده چو ابر برق از ابر پدید است که گیرد پیشی
5 میر خصم است به بدخواه شهنشاه و مراست با عدوی شه نه دوستی و نه خویشی
6 شه پرست است دل وی نه خود و خویش پرست گرچه باشد بری از بی خودی و بی خویشی
7 به خدا سوگند ای میر که از خجلت تو رگ و پی بر تن ماری کندم مونیشی
8 ایزدت دست قوی داد و دل روشن پاک که بدان نیکوئی آری و نکو اندیشی
9 زین دل و دست محال است بدی زاید و شر نرود کعبه پرست از پی آذر کیشی
10 میش در جامه گرگان نشود هرگز لیک بارها دیده ام از گرگ بیابان میشی
11 فطرت و کیش تو بخشایش و فضل و هنر است توئی آنکس که نکو فطرت و نیکو کیشی
12 به دل و پنجه و نیرو نه ز کبر و جبروت به دلیران همه غالب ز امیران پیشی
13 دل تو منبع لطف و دل ما مخزن غم ز تو دلجوئی شایان و ز ما دلریشی
14 آمدم سوی تو میرا که به پاداش گنه کشیم ور نکشی، می بکشد درویشی
15 ای سپهسالار اینک سپه موت و حیات تابع تو است که چون گوئی و چون اندیشی