1 من تنگدل و تو تنگ خوئی من خوب سخن، تو خوبروئی
2 با من بکن آن که لطف یزدان با روی تو کرد، از نکوئی
3 برتنگ دلی من به بخشای کز، دل همه گرد غم بشوئی
4 آخر بکنار من رسی باز چون گرد همه اثیر پوئی
1 اقتدارش رایت خورشید بر گردون زده است بارگاهش خیمه جمشید بر هامون زده است
2 خاک درگاهش چو عقد گلستان از باد صبح آتش اندر آبروی لولوی مکنون زده است
1 ای عشق تو داده بر جهان فرمان درد تو گوارنده تر از درمان
2 پروانه ی خرمن غمت گردون پروانه ی شمع عارضت دوران
1 امروز نشاطی است درافلاک و درارکان کز مهر گهر زای ارم شد حرم کان
2 و ز دیده شعاعی قمر از عارض شعری نوشیده زلالی خضر از چشمه حیوان