- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 میآیدم ز رنگ تو ای یار بوی آن برکندهای به خشم دل از یار مهربان
2 از آفتاب روی تو چون شکل خشم تافت پشتم خم است و سینه کبودم چو آسمان
3 زان تیرهای غمزه خشمین که میزنی صد قامت چو تیر خمیدهست چون کمان
4 از پرسشم ز خشم لب لعل بستهای جان ماندم ز غصه این یا دل و زبان
5 لطف تو نردبان بده بر بام دولتی ای لطف واگرفته و بشکسته نردبان
6 این لابه ام به ذات خدا نیست بهر جان ای هر دمی خیال تو صد جان جان جان
7 یاد آر دلبرا که ز من خواستی شبی نقشی ز جان خون شده من دادمت نشان
8 جانا به حق آن شب کان زلف جعد را در گردنم درافکن و سرمست میکشان
9 تا جان باسعادت غلطان همیرود چوگان دو زلف و گوی دل و دشت لامکان
10 کرسی عدل نه تو به تبریز شمس دین تا عرش نور گیرد و حیران شود جهان