-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از بت باخبر من خبری می رسدم وز لب چون شکر او شکری می رسدم
2 شکر اندر شکر اندر شکر است شکری در دهن است و دگری می رسدم
3 هر دم از گلشن او طرفه گلی می سکلم هر زمان تازه گل از شاخ تری می رسدم
4 خیره از عشق ویم کز هوسش هر نفسی عاشق سوخته خیره سری می رسدم
5 آن یکی زرد شده کآتش او می کشدم وین دگر هست که از وی نظری می رسدم
6 وان دگر بر در آن خانه او بنشسته که در ار باز نشد بانگ دری می رسدم
7 وان یکی بر سر آن خاک سرک بنهاده که ز خاکش صفت جانوری می رسدم