1 مرا بهرت خصومتهاست با دل کنون با من درین سودا و با دل
2 اگر باد سر زلفت همین است کجا ما و کجا جان و کجا دل
3 ز تو از گوشه چشمی اشارت ز ما عقل و ز ما جان و ز ما دل
4 دل ار بیگانه گشت از من، نرنجم که عاشق را نباشد آشنا دل
5 به خون گرم دل پیوست با دوست بدینسان چون توان کردن جدا دل
6 مرا گویی که جانت از چیست در سوز؟ بلا شد جان مرا، جان را بلا دل
7 بماندم در بلای دل که یارب مبادا هیچ کس را مبتلا دل
8 چه گویندم که دل نه، پند بشنو که صد منزل ز من راهست با دل
9 به یک دلدار بس کن، خسروا، زآنک نبندد هیچ عاشق جا به جا دل