- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای بیغم از دل من، بسیار شد جدایی شادی به رویت ار چه بر غم کنان نیایی
2 گفتی، رهات کردم از خنجر سیاست دل سوختی و جانم آتش برین رهایی
3 داند چگونه باشد شبهای دردمندان آن کس که خفته یک روز بر بستر جدایی
4 شبهای عاشقان را شمع مراد نبود رسوای شهر و کو را چه جای پارسایی
5 خورشید آسمان را چون کم توان رسیدن بر جای رقص می کن، ای ذره هوایی
6 در حسرت جمالت جانم به لب رسیده ای دستگیر جان ها، آخر بگو، کجایی؟
7 آن من نیم که باشم در ملک وصل خسرو بگذار تا به کویت خوش می کنم گدایی