- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من بنده آن روی که دیدن نگذارند دیوانه زلفی که کشیدن نگذارند
2 از تشنگیم شعله زنان سینه و از دور شربت بنماید و چشیدن نگذارند
3 چون زیستنی نیستم، ار بینم و ار نی ای دوست، چه وقت است که دیدن نگذارند؟
4 صد دیده و دل منتظر تیر تو، فریاد کش با من بیچاره رسیدن نگذارند
5 یارب، چه عذابی ست برین مرغ گرفتار؟ بسمل نپسندند و پریدن نگذارند
6 گفتم سخنی بشنوم و جان دهم اکنون محروم بمیرم، چو شنیدن نگذارند؟
7 صد چاک شده سینه و صد پاره شده دل این بی خبران جامه دریدن نگذارند
8 امروز صبا از جگرم بوی گرفته ست زنهار کزان سوش وزیدن نگذارند
9 صد خار جفا خورد ز هجران تو خسرو آه، ار گلی از روی تو چیدن نگذارند