می‌درم جامه و از مدعیان از خواجوی کرمانی غزل 659

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

می‌درم جامه و از مدعیان می‌پوشم

1 می‌درم جامه و از مدعیان می‌پوشم می‌خورم جامی و زهری بگمان می‌نوشم

2 من چو از باده گلرنگ سیه روی شدم چه غم از موعظهٔ زاهد ازرق پوشم

3 هرکه از مستی و دیوانگیم نهی‌کند گو برو با دگری گوی که من بیهوشم

4 باده می‌نوشم و از آتش دل می‌جوشم مگر آن آب چو آتش بنشاند جوشم

5 هر دم ای شمع چرا سر دل آری بزبان نه من سوخته خون می‌خورم و خاموشم

6 مطرب پرده‌سرا چون بخراشد رگ چنگ نتوانم که من سوخته دل نخروشم

7 دامنم دوش گر از خون جگر پر می‌شد این چه سیلست که امشب بگذشت از دوشم

8 یا رب آن باده نوشین ز کجا آوردند که چنان مست ببردند ز مجلس دوشم

9 چون من از پای در افتادم و از دست شدم دارم از لطف تو آن چشم که داری گوشم

10 طاقت بار فراق تو ندارم لیکن چون فتادم چکنم می‌کشم و می‌کوشم

11 همچو خواجو دو جهان بی تو بیک جو نخرم وز تو موئی به همه ملک جهان نفروشم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر