-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 همی خواهم ترا بینم، نظر سویی که من دارم به خوبان دیدنم خو شد، عجب خویی که من دارم
2 اگر بر خاک می غلتم مرا دیباست با رویت تعالی الله، عجایب پشت و پهلویی که من دارم
3 ز بندت چون جهم آخر که هر یک بند زلفت را گره بر بسته ام محکم به هر مویی که من دارم
4 جفایت هر که را گویم همه کس روی تو بیند به پیشت چون توان دیدن بدین رویی که من دارم
5 ترازو کردی از من تیر و گویی بر کشم آن را چه خواهی برکشیدن زین ترازویی که من دارم
6 اشارت کن ز ابرو تا کشم سر زیر پای تو کز آن چوگان توان بردن چنین گویی که من دارم
7 صبا دی آمد از کویت دماغم خوش شد از بویت دماغی خوش توان کردن ازین بویی که من دارم
8 دو چشمم جوی شد، گر تو نداری آرزوی من تماشا هم نمی آیی درین جویی که من دارم
9 لطیفه گوییم، خسرو، توانی زیست در هجرم توانم، خاصه با این زور بازویی که من دارم