1 میزنم هر نفس از دست فراقت فریاد آه اگر نالهٔ زارم نرساند به تو باد
2 چه کنم گر نکنم ناله و فریاد و فغان در فراق تو چنانم که بداندیش مباد
3 روز و شب غصه و خون میخورم و چون نخورم چون ز دیدار تو دورم به چه باشم دلشاد
4 تا تو از چشم من سوخته دل دور شدی ای بسا چشمهٔ خونین که دل از دیده گشاد
5 حافظ دلشده مستغرق یادت شب و روز تو از این بندهٔ دل رفته به کلی آزاد